خب گاهی هم عمیق ترین تشکرهای پر مهرانه من خلاصه میشه در یه نیم عبارت به ظاهر ساده دلانه ی من:
___ ممنون که بودی___
+ پنجشنبه الحمدالله به واسطه میلاد حضرت مادر جانمون (س) روز شلوغ پلوغی داشتیم ، و وسط لین شلوغ پلوغیا بماند که استاد دستپروری سوالات رو نداده بودند و نوشتن این سوالات توسط خود بچه ها به اندازه کافی جو و نظم ازمون رو به هم می ریخت و سو استفاده ها...بماند که سر سلامتی دادنا و تبریکا و هدیه دادن گلدونا و جلسه ها و... همش افتاده بود لحظات پایانی کلاس و کلاس ما ازمون داشتند...بماند که هممون خسته بودیم ...این وسط قحط المراقب شده بود.. بدو بدو تو سالن و دنبال مراقب...
+ ریحان:الناز مراقب ازمون می خوام میای¿
الناز: نه
الان هیشکی دیگه نیست خب،چرا¿¿
الناز: نه می خوام عروسکامو تو نمایشگاه بفروشم
یکهو از کوره در رفتم و با صدای بلند و داد حرف می زنم: ای بابا !! واجب رو ول کردی،چسبیدی به مستحب!!!
من خودم بعد ازمون مخلصتم هستم همه عروسکاتو جمع می کنم واست، لطفا اولویت ها رو تشخیص بده.لطفا متوجه باش شرایط رو!! منشی می خوام،هیشکی نیست تو می گی می خوام عروسک بفروشم!! بعد هی سه شنبه اسیب می نویسم میگین چرا مینویسی¿
مهناز: خب آسیبم بنویسی به این ربطی نداره،این مسئول سمعی بصریه
ریحان: [حالت تهوع گرفتم از این تفکیک استدلالی].این چهههه حرفیه مهناز¿¿ تو اضطرار کار من و تو داره واقعا!! چیکار میشه یه ربع بیاد مراقب!!! الان شما سرتون شلوغ باشه و تو اضطرار باشین از من کمک بخواین من نمیام ینی!!! ینی باید بگم من مسئول اموزشم به من چه!!!! معلومه که نه.کار ،کار حوزه ست...من و تو داره مگه¿¿!!! باید ورش داریم کار رو!!!
اینقد عصبی میشم که الناز و مهناز و خانم عبدیان سکوت می کنند و مهناز سعی می کنم با خنده و شوخی ارومم کنه و صورتمو از زیر دستای مهناز می کشم
+ و باز هم می رسم به صدیقه و کار رو به واسطه مهناز ور میداره ...
+ هنوزم از دستت بد شکارم الناز.. بَبببببببببد
+ خودخواهی یعنی همین...کار حوزه رو زمینه،به فکر منافع کوفتیِ زهرماریِ لعنتیِ شخصیِ خودمون باشیم...پس میایم حوزه چه غلللللطی بکنیم اگه بنا نیست وقتی که نیازمون دارند کاراشو بکنیم¿¿!!! هنوزم ازت ناجور عصبیم الناز... ترجیحا فعلا دور و ور من افتابی نشو که اون روی سگم پاچتو پاره پاره نکنه هاااا... دلم می خواد بزنمت...ینی تا این حد کفریم ازت :/